نه فقط خاکستری!

ساخت وبلاگ

این رفتار به قدری تکراری است که می شود آن را امری عادی تلقی کرد. وتصور می کنم؛یک امر وقتی عادی می شود به مفهوم آن است که باید در معادلات به حسابش آورد.البته هسته ی مرکزی و نه هیاهوی پیرامونی آن را ،که به سادگی هم در دسترس قرار نمی گیرد.این تنها نمونه ای از مصادیق امر یادشده است و از زاویه ی نگاه یکی از تجربه کنندگان آن ، گزارش می شود. هنوز از نکوهش اوضاع اسف بار موجود لب فرو نبسته، رفتاری از اکثریت نزدیک به اتفاق ما سرمی زند که برای دامن زدن به وضع موجود نقش جاده صاف کن را دارد و اثبات این نقش حتی محتاج استدلال هم نیست.

یکی، دو ساعتی از شروع وقت اداری گذشته بود.یکی که سرش خلوت بود و وقت آزادتری داشت، خبرهای بخشنامه ای را روی سایت شناسنامه جستجو می کرد و دانه درشت هایش را بلند بلند می خواند.در اثنای بخشنامه ها جسته،گریخته از اخبارحوادث روز با ذکر منبع و آدرس هم می گفت.تنوعی از اظهارنظرهای فی البداهه که بی استثنا در مخالفت با نوع اداره ی کشور و نحوه ی حکمرانی بود،پیوست خبر می شد و ناخودآگاه ذهن را دچار تعارض می کرد.چطور وقتی "دیوار موش داره،موش هم گوش داره" ما آدم های محافظه کار که زندگی مان به آب باریکه ی بودجه ی عمومی متصل است به این فراوانی ساز مخالف می زنیم؟ خود چنین وضعیتی ، امری قابل واکاوی و بررسی نیست؟از طرفی آیا اصولاً مخالف خوانی صرف عده ای مثل ما ، به عنوان پارامتری درهر معادله ،قابل محاسبه است؟

غیراز عده ی محدودی که داعیه دار حمایت بی چون و چرا از وضع موجود بودند و کمترین اعتراض از سوی آنها گزارش نشده بود،از نظر بقیه هیچ نقطه ی سفیدی در پرونده ی دست اندرکاران وجود نداشت و با پیشی گرفتن از یکدیگر،آنها را آماج سرزنش های تند و تیز خود قرار می دادند.گلایه از یک جا شروع می شد.بلافاصله از جای دیگری شاهد آورده می شد.در چشم برهم زدنی،صدا توی صدا می افتاد و حرف ، حرف می آورد تا به تمام لایه ها و سطوح اداری هم می رسید.هر کس در حالیکه مشغول انجام امور ارجاعی خود بود، بنا به تجربه ی شخصی،مثال عینی و ملموسی با اسم و رسم می آورد و هرچه بدوبیراه هم در چنته داشت نثار می کرد.خلاصه که حرف نگفته ای باقی نمی گذاشت.از یک جایی پیدا بود ملاحظه می شود مبادا نقیضی آورده شودو میان آن جماعت همدل کسی خلاف بقیه نگوید.گاهی که برای تکمیل فرم ها یا تنظیم گزارش های سررسیددار به تمرکز بیشتری احتیاج پیدا می کردم از کشدار شدن حرف ها و گلایه های تکراری به ستوه می آمدم و این سوال توی سرم جاباز می کرد که برای شکستن انجماد چه حجم از نارضایتی لازم است؟ شاید هم سوال اساسی این بود که اصولاً ما ناراضی هستیم یا این همه گلایه برای پیروی از مد زمانه است؟ طوری پای خودمان را از ماجرا بیرون کشیده بودیم انگار وجود خارجی نداشتیم. همه ی گرفتاری از قبل یا بعداز ما شروع می شد.از تشخیص های غلط در ارجاع اقدامات تا تصمیمات تبعیض آمیز و سوگلی پروری های وابسته به خوش خدمتی زیردستان ، به عنوان مصادیق ناکارآمدی مورد بحث گذاشته می شد.نه فرادست به حساب می آمدیم و نه زیردست و درهیچ یک از موارد مذموم ردپای هیچ یک از حاضرین در بحث ، دیده نمی شد. اما این همه ی ماجرا نبود. کافی بود یکی از حاضرین اتاق را ترک کند، بی درنگ و بی هیچ ملاحظه ای، بحث به مرور گناهان او هم در ایجاد وضع ناخوشایند موجـود ، گسترش پیدا می کرد.

همانطور که به اظهارات تندوتیز در رد نژادپرستی و خودبرتربینی برخی جوامع به نقل از سایت خبری، گوش می دادم ،در جدال با این نتیجه گیر ی بودم که؛ خیلی نمی شود روی حرف های ما حساب کرد.درهمین اثنا یکی از خدمه با مصحفی در دست وارد شد و از همان میز اول شروع کرد به اهدای یک برگ اسکناس ده تومانی از لای مصحف. بعد از خوش و بش و اظهار لحیات متقابل هنگام بدرقه ی او، یکی از همان ها که هم داستان با خبر روی سایت، نــــژادپرستی را ســخت سـرزنش می کرد،پیشنهاد کرد؛ دست جمعی به دیدن سیدهای اداره برویم . و همین اتفاق هم افتاد. درحالیکه هنوز صدایش در گوشم مــی پیچید که آنها را محصول حمله ی اعراب می دانست و دلیلی برای برتری شان بر بقیه خلایق در هیچ دین وآیینی، پیدا نمی کرد.

رویای گم شده...
ما را در سایت رویای گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koli1389 بازدید : 61 تاريخ : پنجشنبه 12 مرداد 1402 ساعت: 0:17