چیزی شبیه تنگه غروبه داریوش

ساخت وبلاگ

ارتباط برقرار کردن با این جماعت،برایم دشوارتر از همیشه است.با شروع هر گفتگو احساس می کنم وارد یک بازی احمقانه شده ام که فقط به نیت آسه رفتن و آمدن و اجتناب از شاخ گربه تسلیم آن شده ام.ازحسابگری و طمعی که پس زمینه ی نزدیک به اتفاق ارتباطات است،ناخرسندم.این ناخرسندی دارد کارم را به جاهای باریک می کشد.همه ی لایه های روابطم دستخوش نوعی شک شده است.به طوری که انگار جای امنی برایم باقی نیست.گاهی تلاش می کنم تصوری از موقعیت مورد نظرم پیدا کنم.چشم هایم را می بندم و راه می دهم تا خیالم دست به کار شود.یکی از موقعیت هایی که تا یاد دارم برایم انگیزه بخش بوده؛رفتار مستقل و ناوابسته به تایید و حمایت دیگری است.برای تجسم خودم در موقعیتی که از نگاه و سکوت و مخالفت دیگران نمی رمم و مطمئن و مصمم دوام می آورم، مصالح کافی ندارم.مدام پارزیت هایی از خجالت،دستپاچگی،شرمساری،ناخوانـــــدگی و عدم مطلوبیت رشته ی ارتباطم را پاره می کند و به اعماق تعلیقی رها می شوم که دوران چو نقطه ی ناچیزی درمیانم می گیرد.متلاطم و ناپایدار، کژومژ می شوم. از خود فرومی ریزم و کسانی که انتظاراتم را برآورده نمی کنند،آماج تندترین برخوردها قرار می دهم.

همین تازگی با رفتاری بی سابقه، احوالپرسی زن جوانی که برای چندمین بار ادای از مابهتران درمی آورد و احساس می کردم در برخورد با من غوره نشده،مویز شده است را بی پاسخ گذاشتم. این کار را بی کمترین تردیدی انجام دادم و بعد از آن هم دچار حس ندامت نشدم.اولین باربود که به جای تواضع و به روی خودنیاوردن بازی ها ، در لحظه ی وقوع برخورد، خود خودم بودم و دندان به جگر خسته ساییدن بعداز خویشتنداری و مدارا با دیگران را به ابراز به موقع و بی واهمه ی احساس واقعی ام تبدیل کردم. چندی بعد کسی که از بالا نگاهم می کرد را به حساب نیاوردم و گذاشتم تا سکوت، سرشار از واکنش به وهنی باشد که از جانب او احساس می کردم.یکی از ادمین های جایی که آخرین یادداشتم را انتشار داده بودم،برای چندمین بار چنان ساکت از کنارش گذشت.گویی نبوده است . باوجودی که می دانم برداشتم از اوضاع می تواند اشتباه باشد اما متاثر از آنم و استدلال هایم این تاثیر را زایل نمی کند. چشم هایم را می بندم و کشمکش با مخالفان آرائم را، تصور می کنم.در این تصور به جای طرف مقابل طرح دعوی و در برابر آنها از خود دفاع می می کنم. تمرین بدی نیست.گواین که زاویه ی همه ی بازیگران تحت تاثیر نگاه من به موضوع است اما ته و توی ذهنیتم بیرون کشیده می شود و به تدریج، پیرنگ یک داستان شکل می بندد.

گاهی این واقعیت را با تمام وجود درک می کنم که ..."این منم، زنی تنها در آستانه ی فصلی سردی/در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین/ویاس ساده و غمناک آسمان".....

رویای گم شده...
ما را در سایت رویای گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koli1389 بازدید : 63 تاريخ : پنجشنبه 12 مرداد 1402 ساعت: 0:17