استیصال

ساخت وبلاگ

ذرات ماسه در هوا پراکنده اند . ناگزیر همه ی پنجره ها ، بسته و هوای خانه دم کرده و سنگین است . روی تن ، روی نفس سنگینی می کند . خستگی  بی بهانه هجوم می آورد . انگار قرنی از زندگی سلول ها گذشته و کاهل شده اند . شوق در همه ی حواس عقب می نشیند . نه نگاهی ، نه نجوا نه نوازشی . جهان طعم گس انتظاری مایوس دارد و نفس به مخاط لزجی ، گیر می کند . کسانی به تصور این که سواد خواندن و نوشتن جماعت سیر نزولی داشته است ، تحلیل های دامنه دار تنظیم می کنند و بی وقفه ، ارسال می کنند . معلوم نیست برای کدام مخاطب قلم فرسوده اند . ما با حبس نفس پیش از حد طاقت ، فراموش کرده ایم ، رسم الخط نمی شناسیم و گاهی   ث ، ص ، س را جای هم به کار می بریم بی آنکه احساس شرمساری کنیم . نمی دانیم است با هست چه فرقی دارد و حمزه را با الف اشتباه می گیریم ... گاهی که خودمان را به یادمی آوریم ؛ از جان سختی و پوست کلفتی مان در هوای دم کرده و پنجره های بسته رو به دیوار ، حیرت می کنیم . منفرد و مایوس ، ایمانی برای امیدوار شدن ، پیدا نمی کنیم . هر بار که به هوش می آییم ، با دلهره می پرسیم ؛ سلول های خاکستری مان چقدر فرصت دارند ؟

+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم تیر ۱۳۹۶ساعت 22:22 توسط روغنی |
رویای گم شده...
ما را در سایت رویای گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koli1389 بازدید : 90 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1396 ساعت: 17:01