فقط در آستانه مرگ ، لحظه ها عظمت خود را بازمی یابند . گاهی درست همان وقت که حادثه نزدیک می شود ، برای فرار از دلواپسی به شنیدن صدای دیگری پناه می آوریم . کسی آن سوی خط تماس ، بی آنکه بداند آخرین تکاپوی یک زندگی را جذب می کند و ناگاه صدای درهم کوبیدن ، فریادی دلخراش و دیگر هو هوی باد در سیاهی متوسع .... زمان بی خبری ، تصور حادثه ، چه کنم های کشنده ، از راه می رسد و اجزاء بازمانده از رابطه را درمی نوردد . میان بودن و نبودن کمتر از پلک برهم زدنی ست . بهانه ها بی شمارند ؛ استاندارد نبودن جاده ، سبقت غیرمجاز ، خواب آلودگی... برای نبود شدن ، همان اصابت "نقطه ی خیال انگیز" وجود با جسمی سخت کافی ست . آخرین واژه ها بعد از آنکه مرده اند در فضا پژواک می یابند ...