خیس عرق ، پرده را کنار زدم و پنجره را باز کردم . قفسه سینه ام سنگین بود . تکانی به بازوها دادم و به چپ و راست کشیدم . بیشترین میراثی که از سال های کار و فعالیت در عرصه ی تربیت بدنی برایم به جا مانده بود ؛ سماجت در تکرار و صبوری تا دسترسی به نتیجه بود . دیگر توان به آب و آتش زدن روزهای گذشته را نداشتم اما چیزی در نهاد ذهنم پایدارتر از قبل دست از تکاپو برنمی داشت . بعد از آنکه در میان سالی میدان را ترک و به ستاد آمدم ، با طی فرآیند پیچیده ای به مدد بخشنامه های اواخر دولت یازدهم بالاخره موفق به تبدیل وضع استخدامی ام شدم . اما ظاهراً سایه ی نابرابری قرار بود همچنان بر سرم سنگینی کند و برای اثبات حقیقت مدعای سال ها ممارست برای گسترش تحرک و سلامتی ، شاهدی نداشتم . افت و خیزهای تازه ای برای ته مانده ی عمرم رقم می خورد و پایم را به چالش های تازه می کشید . "مبارزه ادامه داشت ، نیرویی بی آنکه بگذارد به پشت سرم بنگرم مرا به پیش می راند" . از تکرار طوطی وار مواعظ بزرگان به درک هستی مفاهیمی نایل می شدم که علی رغم دشواری بر عزت نفسم می افزود . دیگر از غوطه خوردن در موقعیت هایی که بر حس گناهم می افزود ، فرصت رهایی پیدا می کردم و به استقبال هزینه های "درک هستی آلوده ی زمین" می رفتم . چه عمر درازی گذشته بود تا زندگی را جدی بگیرم و برای رستگاریش ، توانم را بسیج کنم . این اتفاق خارج از معادلات و معیارهایم پیش می رفت و همه ی عناصر وجودم ، تابع آن بودند . فقط قادر به تشخیص این وضعیت بودم که دیگر ...."من نه منم"....
برچسب : جوهر, نویسنده : koli1389 بازدید : 73