"یک با یک برابر نیست"

ساخت وبلاگ

امروز دادم را گذاشتم سر مستخدم اداره . این دومین مورد در فاصله ی دو سه روز گذشته بود که عنان صبوری از کف می دادم و شاکی وضعیت می شدم . بگذریم که دو مورد اخیر فقط در محل کار اتفاق افتاده بود و موارد بیشتری مربوط به موقعیت های دیگر هم می توانست به آن اضافه شود . اگر جزئیات را شرح بدهم احتمال این که حق با من باشد زیاد خواهد بود اما بحثم بیشتر مربوط به تفاوت بروز های اخیر نسبت به قبل برای وضعیت های مشابه است . از خودم می پرسم چه تغییری در ساختار ذهن و جسمم منجر به ابراز جدید شده است ؟ مگر در تمام دهه ها ، دهنه ی بلندگو همیشه بیخ گوشم نبوده و من ناگزیر از تمرکز بر اقدامات زیر بانگ بغض آلود روضه خوان نبوده ام ؟ چه عامل متفاوتی کاسه ی صبرم را لبریز کرده است ، طوری که نتوانم مثل همه ی وقت های دیگر اعتراضات انباشته در گلو را قورت بدهم و به روی خود نیاورم ؟ دیر آوردن چای بهانه بود . سرم گیج می رفت . چشم هایم خوب نمی دیدند . اوج گرفتن صدای روضه خوان با بی مزه گی مستخدم در همان لحظه ای که در صدد تشخیص شماره ی بخشنامه بودم ، یکباره طاقتم را طاق کرد و بنای اعتراض را گذاشتم . دست بر قضا مستخدم دم دست ترین موجود جانداری بود که مورد اصابت قرار گرفت . شاید هم بی مزه گی هایش او را آسیب پذیر کرده بود . انگار تحت تاثیر مبحث ارگونومی که در همان فاصله روی آن کار می کردم ، انتظاراتم به سطح استاندارد نزدیک و از عمق جهان جنوب ، خواب نما شده بودم...

+ نوشته شده در شنبه یکم مهر ۱۳۹۶ساعت 21:7 توسط روغنی |
رویای گم شده...
ما را در سایت رویای گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koli1389 بازدید : 91 تاريخ : دوشنبه 10 مهر 1396 ساعت: 0:39