(4)

ساخت وبلاگ

خیابان ها در وقت های مختلف به شکل های متنوعی در ذهن و خاطره تصویر می شوند . خیابان پنج و پنجاه دقیقه ی صبح اواخر پاییز با همین خیابان در ساعت سه و سی بعداز ظهر همان روز انگار از اساس بیگانه اند . در ته ذهنم  برای دلداری یا به عنوان یک حکمت همیشه باور داشتم هر رویدادی هرچند تلخ باشد اما با خود گنجینه هایی از معرفت ایجاد می کند که در صورت غلبه بر آلام و انفعال اولیه ی ناشی از رویداد ، می شود به کمک آن ها به زوایای تازه ای از زندگی دست یافت . یادآوری این موضوع وقتی سراغم آمد که ترس از سایه های معابر پیش از طلوع آفتاب مرا به پیدا کردن استراتژی دیگری برای ادامه ی پیاده روی روزانه ، سوق داد . کنار آمدن با بی قوارگی هر چیز لگدمال شده در تطاول جماعت های خرد و کلان برای آنکه عادت به عبور از خیابان های شسته رفته صبح های زود دارد ، کار ساده ای نیست . انگار از خواب هزارساله ای برخاسته و بیگانه با عناصر و اجزاء درهم آمیخته ی رایج باشم . دختران بزرگسال با رفتارهای درشت ، پسران واداده ی مردد میان انتخاب یکی یا کنار آمدن با همه ، خردسالان لواشک فروش با تعرفه های تمرین شده ، آسمان یخی بی باران و این همه در معرض آفتابی که به مغرب میل می کند . چقدر آدم میان درختان جدا جدا یا با هم نشئه ی دود و تغزلات دزدانه را مزه مزه می کنند . گریختن از ابهام سایه های صبح به صراحت ولنگاری چندش آور این بعدازظهرهای پر ازدحام تصاویر واقعی تری از خیابان به ذهن متبادر می کنند .

رویای گم شده...
ما را در سایت رویای گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koli1389 بازدید : 106 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1396 ساعت: 19:08