شوق محجوب شگفتی
در ته مانده ی جانم،
جاری است.
در رگ خاطره ها می جوشد
و تمنای غریبی با اوست .
وقت روئیدن روز بر جدار سرد پنجره ها
مثل نقش قلبی بر آهی
یا نگاه خیره بر راهی
می دود در تن فرسوده ی من
و پر از آبله این جان به لب آمده را
با هر آن کو سر بر هم زدن خواب جهان را دارد،
راهی می سازد.......
#خیال#خاطره #جامعه #دولت بیدار
رویای گم شده...
برچسب : نویسنده : koli1389 بازدید : 129