تلاقی فصل ها

ساخت وبلاگ

مشهوراست که وقتی هوا ناپایدارمی شود وغافلگیرکننده است،می گویند؛هوادزداست.میان دوگزینه ی محدودبادگیرواورکتی که ازدوره ی دبیرستان دختربزرگم میان اهل خانه این دست،آن دست شده تا به من رسیده،مرددم کدام را بپوشم وازخانه بیرون بزنم.دست کم یک ماهی هواهمین بازی را سرمان درمی آورد.معلوم بود بیشترمردم این وقت های سال که می شود میان بالاپوش سنگین یا با یک لاپیرهن بیرون زدن آویزانند.اگرسوزوسرمای صبح زود،رخت و لباس زمستانه را توجیه می کند،امابابالا گرفتن گرمادرنیمروز،بالاپوش سنگین غیرقابل تحمل می شود. مثل هردوران گذاری هرکس یک سازی می زنددرحالیکه همه ی حالت ها قابل پیش بینی ومتعارف به نظرمی رسند.آنها که ازسراحتیاط خودشان را خوب پوشانده اند،ظهرکه می شودوموقع بازگشت از محل کار یا کلافه اند یا بالاپوش را درآورده و آن را روی یک دست حمل می کنند. عده ای هم نیم آستین اند.البته می شود حدس زد برای زمان کوتاهی از خودروبیرون زده اند و زیادزیرهوانخواهندماند.وگرنه هوا هنوزتانیم آستین جادارد. توقعم را برای پیش بینی وضع هوا به یک میانگین با دامنه ای از انحراف قابل تحمل پایین می آورم.ممکن است چنددقیقه ای توی ایستگاه سگ لرزبزنم اما درمقابلش موقع برگشتن سبکبال سی،چهل دقیقه ای پیاده روی می کنم.بعلاوه دراین فاصله چیزی مزاحم شنیدن زمستون افشین مقدم ومرورهمه ی فرصت های ازدست رفته ام نمی شود.علاوه بردزدی هوا،این وقت های سال،ازهمان صبح زوداتوبوس هایی که قبلاًبا چندنفرمسافرمحدودطول خط را طی می کردندودرقریب به اتفاق ایستگاه ها،پرنده هم پرنمی زد،ازاول خط به طورمتوسط باده نفرسرنشین راه می افتند.درتمام ایستگاه ها هم مسافردارندکه از یک دوم انتهایی باهرتوقف هم سوارمی شوندوهم پیاده.با این حساب زمان رسیدن به محل کارطولانی تر از قبل می شود.یعضی گوشی به دست و درحال حرف زدن سوارمی شوندوتاوقت پیاده شدن مکالمه شان ادامه دارد.بدنشانسی بیاورم نشستن یکی از این هاروی صندلی کناری ام است.درتناوبی غیرقابل پیش بینی آرنجی که پایه ی گوشی است به بازووپهلویم می خورد ووسواس کشنده ام را بیدارمی کند.دراین مواقع تلخ ترین و تاریک ترین حوادث را پیش چشم می آورم تا به خودثابت کنم؛این که پیش آن چیزی نیست.اما تایاددارم،حسرت یک تذکربدون دردسربه کسانی که حریم دیگران را به حساب نمی آورند،توی دلم مانده است.اگرصبح زود،هنوزخیابان ها خلوت است وتاخیراتوبوس بیشتر به خاطر افزایش مسافرهاست اما موقع برگشتن تاچشم کارمی کندماشین است که توی هم می لولدودرهم گره می خورد.برای زمانی که صرف رفتن به محل کارمی شود،برای هرروزیک صفحه آچهار،لغت انگلیسی نوشته ام که توجه م را به خود می کشدو اگرکسی با تلنگرآرنج یا چسباندن ران برایم مزاحمت ایجاد نکندتا رسیدن به مقصد مشغول تکرار و تمرین آنم.اما برای برگشتن ها خوراکی بیش ازیک صفحه لازم است.یک هفته ای می شودکه روح اسپینوزارا دست گرفته ام.تابخواهم پیاده شوم خیلی خجسته هم می خوانم و هم یادداشت برمی دارم.آنها که بین دوردیف صندلی ها ایستاده سفرمی کنند،کنجکاوروی جلدند.همین که کنجکاوی شان ارضامی شود و عنوان کتاب را می بینند،جوردیگری نگاهم می کنند.قبول دارم که این مباحث مربوط به نزاع های اول انقلاب میان ماتریالیست ها و ایده آلیست هاست.اما یک جوررواقی گری درآن حساسیتم را پایین می آوردومتقاعدم می کندکه همین است که هست.زورالکی نزن.ازاین شلوغی حیرت زده می شوم.از این بی رویه وبی ملاحظگی به ستوه می آیم.دلم نازک شده است وتاجایی که می توانم ازاین جماعت فاصله می گیرم.دیگرتلاش برای همزیستی مسالمت آمیزبه خرجم نمی رود.ازاین که روی صندلی پشتی زن کولیی و دوسربچه قدو نیم قد اتوبوس را روی سرش گذاشته و بلندبلندبا زبان نامفهومی حرف می زندیا آن زن جوان افغان که تا فلکه قدس با یک نوزادبه بغل و دوتابچه آویزان به چادرش مدام از این و آن می پرسد،باقوشخانه هم می رود،جوش می آورم.به خودم نهیب می زنم؛نژادپرست.بعدیک من دیگرسربرمی آوردکه نژادپرست که نژادپرست.ازریزش بی وقفه ی هرچه ساخته بودیم از درهم ریختن هنجارها از میل مهارناپذیر به انحطاط ازمیانبرهایی که به قیمت ازدست رفتن خوشحالی وسادگی راه رشد برخی را هموار می کنند،از....این لوح تقدیری که مهرامضای رئیسم زیردست عرق کرده ام یخش شده،حالم بهم می خورد.اگر پیاده نشده بود،سرش دادمی کشیدم.دیگرطاقت نداشتم.

رویای گم شده...
ما را در سایت رویای گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koli1389 بازدید : 98 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 9:45