"قدحی پرشراب کن"!

ساخت وبلاگ

نمی دانم چندمین بار بود که ؛خروس همسایه می خواند.اما با صدای خروس بیدارشدم.تماس انگشتانم با صفحه ی گوشی مشتی نور درتاریکی متراکم اتاق پاشیدوچشمانم را چند لحظه خیره کرد.چیزی به پنج صبح نمانده بود.درواپسین دقایق روز گذشته خبر دورکاری دوایر دولتی وسایر موسسات به دلیل اضطرار ناشی از آلودگی برای روزهای شنبه و یکشنبه منتشر شده بود.هشدار سطح نارنجی اولین روزیک هفته ی دیگر را به تعطیلی می کشاند.واضح بود اعضای کمیته ی بحران اسم تعطیلی را می گذاشتند،دورکاری تا پاسخ به این سوال راازسربازکنند که با کدام زیرساخت مناسب تکالیف معطل در اداره را به منزل حوالت می دهید؟زمان زیادی از مصوبات هیات دولت مبنی بر لغو دورکاری به دلیل نبود زیرساخت مناسب نمی گذشت و حتی دبیرکمیته ی مزبور که مکلف به انطباق مصوبات با مقررات هست نیز ازیادبرده بود که توجیهی برای این مغایرت ها دست و پا کند.خبر پشت خبر صفحات مجاز شبکه های مجازی محلی را پر می کرد و تاریخ های جایگزین امتحانات و پیش بینی های روزهای مورد نظر را اعلام می کرد.هفته ی گذشته هم همین اتفاق افتاد اما دلیلش مدیریت مصرف انرژی بود.ازخودم می پرسم؛اگر آلودگی هوا ، کمبود ذخایر سوخت ،سرما و جلوگیری از ازدحام تماشاگرفوتبال، همه یک راه حل و راهبرد مشترک دارند که آن هم تعطیل کردن است، به نظر نمی رسد رجال مملکت کاردشواری پیش رو داشته باشند.کاراز رضایتمندی محدود که سطح غیرحرفه ای در مدیریت وتن دادن به هرچه پیش آید است،گذشته.چنین مصوباتی بیشتر شبیه چاره جویی محصل درس نخوانی است که برای فراراز روز امتحان دنبال مرخصی استعلاجی است.عاقبت عادت بیدارشدن درهمین ساعت هرروز برکرختی ناشی ازسرما و تاریکی غلبه کرد.امکان انتخاب، حس خوشایندی می دهد،حتی اگر میان دوگزینه ی محدود تسلیم خواب شدن یا بیداری و سحرخیزی را برگزیدن باشد.از لوله ی آب بوی تند کلر و وایتکس مشامم را می سوزاند.آبی که به زور پمپ خودش را به طبقه ی ما می رساند و در فاصله ی یک مسواک زدن چند بار شل و سفت می شود حالا یکی از خصوصیات اصلی اش را از دست داده است.ناخودآگاه فروغ درسرم می خواند؛"دیگر چگونه می شود به آیه های رسولان سرشکسته پناه آورد".... وقتی شاش به ضرب سفیدکننده به چرخه ی مصرف بازمی گردد،حکایت رستاخیزی را تداعی می کند که پشت صحنه ی همه چیز و همه کس برملا می شود و اعضا برعلیه صاحب شان،شهادت می دهند....به جای قرقره آب در دهان،کف خمیردندان را قورت می دهم.هرچه باشد از پیشاب آغشته به اوره و کلسترول و ....قابل تحمل تر است.فصلی از نوشتن اولین قطعه های جستن روشنی در زمانه ی عسرت، می گذرد.به توصیه ی جولیاکامرون،به محض بیدارشدن اولین کارم نوشتن است.پیش از آنکه خوابگردی هاو تصوراتم بی آنکه نشانه ای از خود باقی بگذارند،متصاعدشوند.این کار نه تنها به پاکسازی ذهنم کمک می کند،بلکه دلیل عمده ام برای شروع یک روز تازه است.آدم ها،حوادث،علائم و اخبار به صورت فله ای روی دایره می ریزند و بی تقدم وتاخر دم دستند.آنقدر میان شان غوطه می خورم تا سرنخ دلشوره هایم برملا شود.روی سنگ بستر همه ی حس های مثبت و منفی،آنجا که قابل فروکاستن به چیز دیگری نیست،برایم محرز می شود؛کنارآمدن با یاسی که اعضاو عضلات را ازکارمی اندازد و همت نگاه کردن را هم می گیرد،چالش نهایی است.برای درگیرشدن با آن تنها اراده، کافی نیست.دیگر شک ندارم؛باید دست به کار ترسیم داستانی شوم که در آن شیرآهن کوه انسانی که از عهده ی زندگی در زمانه ی عسرت برمی آید،دقیق و با جزئیات توصیف شده باشد.

رویای گم شده...
ما را در سایت رویای گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koli1389 بازدید : 71 تاريخ : جمعه 7 بهمن 1401 ساعت: 18:49